منظره بی بدیل از طبیعت

يه دست كله پاچه مشتي تو اصفهان، و كلي مسايل جور واجور از اين دست رو تو ذهنم مرور ميكردمو همين كنكاش ذهني داشت منو با خودش ميبرد تو يه عالم ديگه كه با صداي حاج پري برگشتم سر جاي خودم: اي واي ديدي چي شد بس كه هول هولكي راه افتاديم يادم رفت برا بچه ها يه چي بسونم.

گفتم: حاج پري ناراحت نباش تو راه يه جايي نيگر ميدارم شمام هر چي ميخواي بخري بخر. حاج پري مامان بزرگ مرضيه است. يه پيرزن خوش مشرب كه تو روزايي كه همه اهل فاميل دور هم جمع ميشن به بهونه اينكه ديشب خواب حاجي رو ديدين كه داشته بستني ميخورده يا گفته دلش هوس بستني كرده، ازش بستني ميگيريم. البته موفقيت اين كار به ميزان رنگ حناي راوي پيش حاج پري بستگي داره و در اكثر مواردبا همراهي ساي

ر حضار جواب ميده.

هواي اصفهان حسابي خنك و دلچسب بود. بدليل كم خوابي شب قبل تا شامم رو خوردم رفتم يه گوشه برا خودم جا انداختم. البته قبل خوابيدنم برنامه كله پاچه صبحو ريختيم و كله سحر براي