منظره بی بدیل از طبیعت

وش كرده وتا الان كه 3روز گذشته هيچ حرفي نزده! از دستش ناراحتم واقعا.فكرنميكردم هيچوقت يادش بره.هرچي هم سعي كردم

به كلي فراموش كرده وتا الان كه 3روز گذشته هيچ حرفي نزده! از دستش ناراحتم واقعا.فكرنميكردم هيچوقت يادش بره.هرچي هم سعي كردم يادش بيارم نشد،شاديم خودش رو به اون راه زده

خانواده ام اما در كمال تعجب من صبحش كه بيدار شدم بهم تبريك گفتن و بهم ديگچه مسي كه هميشه آرزوش رو داشتم هديه دادن.

از روز شهادت امام صادق(ع) دلم يه جوري شده واسه يه سفر كوتاه...از طرفي هم مناسبت هاي اين روزها بيشتر حواسم رو ميبرد سمت قم و مشهد.

بايد براي مصاحبه دانشگاه شاهد ميرفتم تهران.رابطه ام با آقاي همسر در حد مطلوبي نبود واسه همين اعلام كردم تنها ميرم(البته بگم توي دلم اصلا اينو نميخواستم و ميدونستم سخته).

بازم خانواده ام اعلام كردن حاضرن نصف شب با من راه بيوفتن بيان تهران و حتي ساك هم بستن.هرچي ميگفتم ممكنه 4ساعت طول بكشه الاف ميشين گفتن داخل حرم امام خميني (ره) منتظرم ميمونن.

اين روزا يه كارايي ميكنن واسم عجيبه و با رفتار اين سالهاشون متفاوته،شايد ميبينن ميخوام برم خونه خودم با محبت شدن،خوبه حالا نزديكم،شهر دور ميخواستم برم چه كيفي ميداد

كارم كه تموم شد باهم رفتيم قم! خانواده هم از اون طرف اومدن و بعد از زيارت رفتيم پارك دور هم ناهار خورديم و عصر هم كمي گشتيم و بعد از نماز مغرب به شهرمون برگشتيم.

يكم تنوع شد تو حالمون و دو

موضوع :
برچسب ها : ,

امتیاز : 3 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در 2015-09-17T17:17:35+04:30ساعت : توسط صدیقه جلالی | تعداد بازديد : 26 | |

س متنفرم.آدم وقتى عصبيه بايد عصبى احت باشه.وقتى هم ميخنده طبي

ست،كه همه مون تجربه ش كرديم.يه لحظه هايى كه با يكى از عزيزامون بحثمون ميشه و بعد به خودمون ميگيم كه ببين اگه يه روزى نبود ...

من از اين حس متنفرم.آدم وقتى عصبيه بايد عصبى باشه.وقتى ناراحته بايد ناراحت باشه.وقتى هم ميخنده طبيعتا بايد خوشحال باشه.اين كه بخوايم به خاطر آينده گند بزنيم به احساسات الانمون خيلى بده.ميدونم كه اتفاقا اين حسِ باعث ميشه قدر عزيزترينامونو بيشتر بدونيم و از اين حرفا...اما كاش ميشد فقط بگيم "چو فردا شود فكر فردا كنيم..."

پ.ن صفر! : همه ى كسانى كه زندگى دانشجويى داشتن ميدونن كه آخر تابستون، ره توشه!! جمع كردن چقدر ميتونه سخت باشه.ما از اين مصيبت جان سالم به در برديم و وسايلمان رو با نهايت سليقه! بستيم، كه فردا ببريمشون ايشالا!!

پ.ن : چرا عيد قربان بايد بيفته ٢ مهر.خب من حس و حال راه رو ندارم..از اون طرف هم خانواده دوست دارن ما برگرديم شمال واسه عيد قربان!

پ.ن ٣ : من ديگه حرفى ندارم.حالم خوبه...

پ.ن ٤ : پى نوشت زياد نوشتن رو دوس ندارم

موضوع :
برچسب ها : ,

امتیاز : 3 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در 2015-09-18T17:10:40+04:30ساعت : توسط صدیقه جلالی | تعداد بازديد : 17 | |

گر مادر جان بنده فردا براى بنده وقت دكتر گرفته اند! بايد اين رو حداقل امروز!! به بنده گفته باشند.كه م

م منظمى نيستم!اما يك خاصيتى هست كه نسل اندر نسل در خانواده ى ما بوده.آن هم يك پديده اى هست كه حالا من اسمش رو ميگذارم "آماده سازى ذهنى"

مثلا اينجورى كه اگر مادر جان بنده فردا براى بنده وقت دكتر گرفته اند! بايد اين رو حداقل امروز!! به بنده گفته باشند.كه من ذهنم آماده باشد.حالا با اين كه اينجور وقت ها ميگويند كه تو كه بيكارى و تابستان است و اين ها، با اين حال اين مسئله ى برنامه ريزى ذهنى به قدرى براى من مهم است كه ...

موضوع :
برچسب ها : ,

امتیاز : 3 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در 2015-09-18T17:10:40+04:30ساعت : توسط صدیقه جلالی | تعداد بازديد : 24 | |

ميشه ى خدا يادم بماند.آن هم اين كه بدون دوستانم ميميرم.روحم ميميره.به معناى واقعى.ديروز م

موضوع :
برچسب ها : ,

امتیاز : 4 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در 2015-09-18T17:10:40+04:30ساعت : توسط صدیقه جلالی | تعداد بازديد : 33 | |

شود.يكى هم حتما دارد كتاب ميخواند.اما بين همه ىا من اين جا دارم اين ها را مينويسم، بين

موضوع :
برچسب ها : ,

امتیاز : 4 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در 2015-09-18T17:10:40+04:30ساعت : توسط صدیقه جلالی | تعداد بازديد : 35 | |

وشى احساساتم.اين كه با اين همه شرايط عجيب ، چرا خودم رو درگير كردم كه بماند براى همان روح ل

موضوع :
برچسب ها : ,

امتیاز : 4 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در 2015-09-18T17:10:40+04:30ساعت : توسط صدیقه جلالی | تعداد بازديد : 28 | |

باز ميكنيم.ارى جان خوبى تو مهستى.همينجايى.من

كى با مرگ از پيشمان مى رود و ديگرى با اشك...يكى امروز يكى فردا.پس چرا ما باز هم وقتى يكى مى آيد رويش حساب باز ميكنيم.ارى جان خوبى تو ميدانى چيست؟اين كه هميشه هستى.همينجايى.من از هرچه بخواهم حرف ميزنم.اما آدم ها مى آيند كه بروند.چرا سخت است باورِ اين كه هميشه تنها هستيم.تنها به دنيا مى آييم و تنها مى ميريم.خب اگر كسى اين خطابه را ايراد كند ، من اولين كسى هستم كه ناراحت مى شود.چون ميدانى ارى جان.من آدمِ بى نهايت برون گرايى هستم.اما ميدانى!كارى كه من ميكنم هم خيلى افتضاح است- روش رشد طبيعي آلت كپسول گودمن
- بزرگ تر شدن الت مردانگي با گياهان دارويي | راه هاي بزرگ تر كردن آلت مرد
- بزرگ كننده فوري آلت | ژل تاخيري و كلفت كننده دائمي الت گودمن
- روشي براي دراز و كلفت كردن الت در طب سنتي
- افزايش ضخامت طبيعي آلت تناسلي مرد | روش طبيعي افزايش قطر آلت
- بهترين روش براي بزرگ نمودن آلت مردانه
- روش پزشكي براي بزرگ كردن آلت | روش هاي افزايش طول آلت جنسي
- راههاي سفت كردن آلت تناسلي | بهترين قرص سفت و شق كننده الت
- بهترين راه درمان كوچكي الت مردانه | بهترين روش بزرگ كردن الات تناسلي قرص گودمن
- قرص بزرگ كننده بهترين شيوه بزرگ شدن الت
- بهترين روش دراز كردن الت | بهترين روش درماني بزرگتر كردن الت
- راهكار براي رشد آلت تناسلي | محصول بزرگ كننده آلت
- داروي گياهي براي بزرگ شدن تضميني آلت | محصول آمريكا
- داروي گياهي جديد براي بزرگ كردن الت تناسلي
- راههاي افزايش اندازه الت به طور طبيعي | راههاي افزايش طول الت
- بهترين داروي گياهي براي رشد آلت تناسلي مردان داروي گودمن
- بهترين روش تضميني جهت بزرگ كردن آلت تناسلي مرد
- راه كارهاي بزرگ شدن آلت جنسي آقايان | بهترين شيوه بزرگ شدن الت
- بزرگ كردن الت جنسي به روش گياهي | افزايش سايز اندام تناسلي مرد
- شيوه جديد بزرگ كردن آلت مرد | طريقه بزرگ كردن الت مرد گياهي.من آدم ها را زندانى ميكنم.مى دانم مسخره است.ميدانم بهتر از اين ها بايد بود.بايد آزادى داد.نكند قفسشان آنقدر تنگ شود كه قلبشان بميرد.براى من بميرد..ارى جان من آدمِ خودخواهى بوده ام و هستم و خواهم بود هميشه.

اين را هم بگويم ارى جانم.اين كه ميگويند آدم ها اشتباه ميكنند، كاملا درست است.اما بعضى اشتباه ها خيلى بدموقعند عزيزم.خيلى بد موقع خيلى خيلى.طورى كه آدم را بيزار ميكنند.شعار دادن بس است.بيزار ميشويم گاهى وقت ها...با وجود همه ى شعار

موضوع :
برچسب ها : ,

امتیاز : 4 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در 2015-09-18T17:10:40+04:30ساعت : توسط صدیقه جلالی | تعداد بازديد : 33 | |

انقدر تار شود كه بيخيالش شوم.اما بگذار اين را هم بگوي

موضوع :
برچسب ها : ,

امتیاز : 3 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در 2015-09-18T17:10:40+04:30ساعت : توسط صدیقه جلالی | تعداد بازديد : 26 | |

پاسخ "نه" اى كه آونگ وار در ذهنم حركت مى قيقتا هراسناك است.اما اگر قرار باشد زندگى بارها

درد عظيمى خواهم داشت از راه هاى نرفته!!الان تصورم اين است كه شايد راه هاى نرفته ى زندگى ام زياد باشد.خيلى خيلى زياد.و البته راه هاى رفته هم نه چندان به انتخاب خودم!پس لذت حقيقى چه مى شود؟رضايت از خود؟من كجاى زندگى ام را رها خواهم كرد كه به خودم برسم؟و آيا شهامتش را خواهم داشت؟پاسخ "نه" اى كه آونگ وار در ذهنم حركت مى كند حقيقتا هراسناك است.اما اگر قرار باشد زندگى بارها و بارها ناتوانى ام را در شجاعت انتخاب راهِ خودم! نشانم بدهد ، اين امنيت خاطر چه ارزشى دارد؟؟آيا اين امنيت ، به تكرار گوشزدهاى زندگى نمى انجامد؟و چه سودى خواهد داشت اگر پيوسته اين فكر همراهم باشد؟؟؟

[[[ نيچه : "اين آزمون فكرى را مجسم كن!چه مى شد اگر ديوى تو را مى گفت كه بايد زندگى اى را كه در آن هستى و پيش از اين آن را زيسته اى دوباره و دوباره زندگى كنى ، و هيچ چيز تازه اى نيز در آن نخواهد بود.هر غم و هر مسرت كوچك يا بزرگى كه در زندگى داشته اى، به سوى تو باز خواهد گشت.با همان توالى و تسلسل"

يوزف : "يعنى تو مى گويى از ميان پي

موضوع :
برچسب ها : ,

امتیاز : 3 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در 2015-09-18T17:10:40+04:30ساعت : توسط صدیقه جلالی | تعداد بازديد : 27 | |

وزها و شبها از دستم رفته بود. روزها مي‌گذشت، جوانيم دور مي‌شد و به جايش ثروت قدم به قدم به

وختن سرمايه كردم، بايد به خودم و تمام آدمها ثابت مي‌كردم كسي هستم. شايد براي اثبات كسي بودن راههاي ديگري هم بود كه نمي دانم چرا آنوقتها به ذهن من نرسيد...

ديگر حساب روزها و شبها از دستم رفته بود. روزها مي‌گذشت، جوانيم دور مي‌شد و به جايش ثروت قدم به قدم به من نزديكتر مي‌شد، راستش من تنها در پي ثروت نبودم، دلم مي‌خواست از وراي ثروت به آغوش شهرت هم دست يابم و اينگونه شد، آنچنان اسم و رسمي پيدا كرده بودم كه تمام آدمهاي دور و برم را وادار به احترام مي‌كرد و من چه خوش خيال بودم، خيال مي‌كردم آنها دارند به من احترام مي‌گذارند اما دريغ كه احترام آنها به چيز ديگري بود.

موضوع :
برچسب ها : ,

امتیاز : 4 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در 2015-10-31T03:46:52+03:30ساعت : توسط صدیقه جلالی | تعداد بازديد : 26 | |

منظره بی بدیل از طبیعت

وش كرده وتا الان كه 3روز گذشته هيچ حرفي نزده! از دستش ناراحتم واقعا.فكرنميكردم هيچوقت يادش بره.هرچي هم سعي كردم

س متنفرم.آدم وقتى عصبيه بايد عصبى احت باشه.وقتى هم ميخنده طبي

گر مادر جان بنده فردا براى بنده وقت دكتر گرفته اند! بايد اين رو حداقل امروز!! به بنده گفته باشند.كه م

ميشه ى خدا يادم بماند.آن هم اين كه بدون دوستانم ميميرم.روحم ميميره.به معناى واقعى.ديروز م

شود.يكى هم حتما دارد كتاب ميخواند.اما بين همه ىا من اين جا دارم اين ها را مينويسم، بين

وشى احساساتم.اين كه با اين همه شرايط عجيب ، چرا خودم رو درگير كردم كه بماند براى همان روح ل

باز ميكنيم.ارى جان خوبى تو مهستى.همينجايى.من

انقدر تار شود كه بيخيالش شوم.اما بگذار اين را هم بگوي

پاسخ "نه" اى كه آونگ وار در ذهنم حركت مى قيقتا هراسناك است.اما اگر قرار باشد زندگى بارها

وزها و شبها از دستم رفته بود. روزها مي‌گذشت، جوانيم دور مي‌شد و به جايش ثروت قدم به قدم به

نوشته های پیشین

آمار وبلاگ

خبرنامه